فان دي

متن مرتبط با «داستان خنده دار» در سایت فان دي نوشته شده است

خنده بازار يك شنبه

  • خنده بازار يك شنبه -=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=- تو خونه ما همه اتفاق نظر دارن من مسلمون نيستم با اين حال هر وقت مادرم ميگه يه مسلمون بره نون بخره همه با انگشت منو نشون ميدن ! . . آرزو به دلمون موند يکی صب جمعه با اين جمله بيدارمون کنه : عزيزم پاشو شير موزتو بخور، توش گردو ريختم ! . . از چيزايی که علم فيزيک هنوز نتونسته اثبات کنه اينه که : بدن انسان چه جوری ۲تا استکان چايی می گيره از اون ور ۲ ليتر تحويل ميده !,خنده بازار يك شنبه,مطالب جالب,اطيفه,جوك,جك باحال ...ادامه مطلب

  • تصاوير متحرك خنده دار و جالب

  •      ,تصاوير متحرك,تصاوير متحرك باحال,تصاوير متحرك جالب,تصاوير متحرك جديد,تصاوير متحرك خنده دار,تصاوير متحرك ديدني ...ادامه مطلب

  • داستان طنز - دوست چيني

  •     یه دوست چینی داشم !   ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻴﺎﺩتش تو ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ رفتم و کنار تختش ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪم... چند دقیقه دست پا شکسته با من فارسی حا احوال کرد   دیدم یهو رنگش عوض شد مدام به من با حالت اخم میگفت:   ﭼﻴﻨﮓ ﭼﻮﻧﮓ ﭼَﻦ ﭼﻮﻭﻥ ﻭ ؛ ..!!   بعد چندبار تکرار تا پرستارا برسن " مرد"   خیلی ناراحت بودم   ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻛﺸﻮﺭ ﭼﻴﻦ ﺳﻔﺮ ﻛﺮﺩم...! و در اون جا از یه مرد چینی معنیش رو پرسیدم و اون مرد    چینی به من گفت معنیش این میشه: ﭘﺎﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻴﻠﻨﮓ ﺍﻛﺴﻴﮋﻥ ﻭﺭﺩﺍﺭ ﻛﺼﺎﻓﻄﻄﻄﻄﻄﻄﻄﻂ  ,داستان طنز,داستان,طنز,داستان خنده دار,داستان طنز جديد,داستان چيني,داستان طنز مرگ,داستان طنز دوست چيني ...ادامه مطلب

  • خنده بازار آخر هفته

  •   خنده بازار داغ آخر هفته -=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=- امروز رفتم کافی شاپ ديدم همه با دوست دختراشون اومدن ولی خودم تنها هستم هيچی ديگه گوشیم رو برداشتم و کنار گوشم گرفتم و با صدای بلند گفتم هی بدبخت بيا که خواهرت با يه پسره تو کافی شاپ نشسته ! جاتون خالی همه دخترا فرار کردن ! :)) . .   رايج ترين دليل پسرا براى جمع نکردن رختخوابشون : . شب دوباره بايد بيام بخوابم ديگه :)) . ............ادامه دارد .......... ,لطيفه,لطيفه هاي جديد,مطالب جديد,مطالب جالب,خنده,خنده بازار,خنده بازار آخر هفته,جك,جك هاي جديد,جك هاي آخر هفته ...ادامه مطلب

  • خنده بازار آخر هفته

  • خنده بازار داغ آخر هفته -=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--= ميدونين فرق کلاغ با قناری چيه ؟! هيچ فرقی ندارن ، فقط قناری سنتی ميخونه کلاغ راک ! . . يارو مغازه ساندويچی باز کرده با دوتا کارگر بعد کارت ويزيت چاپ کرده : ” ساندويچ فلان با مديريت اصغر غلامی” مديرعامل اپل اين قدر احساس مديريت نداره ! . . ادامه دارد.........,لطيفه,لطيفه هاي جديد,مطالب جديد,مطالب جالب,خنده,خنده بازار,خنده بازار آخر هفته,جك,جك هاي جديد,جك هاي آخر هفته ...ادامه مطلب

  • داستان واقعي از ...

  • اين داستان رو به اون هايي كه يه خورده با جنبه هستن و سري همه چيز رو مي گيرن تعريف مي كنم ... روزي پسر بچه يي از يه زن و شوهر به دنيا مياد كه باهوش بوده. حرف زدن رو توي سال اول زندگيش ياد مي گيره و مي تونه صحبت كنه و حرف بزنه. توي دو سالگي نوشتن رو ياد مي گيره و مي تونه بنويسه. توي سه سالگي به چند زبان دنيا حرف مي زنه. توي چهار سالگي مي تونه پيش بيني كنه........ توي جشن تولد چهار سالگيش .............ادامه مطلب ,داستان,داستان واقعي,داستان جالب,داستان تجاوز,داستان پسر با هوش,داستان استثنايي,داستان باحال,داستان زن و شوهر,داستان دوست دختر ...ادامه مطلب

  • داستان چهار فصل عمر

  •   مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود. پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.» پسر دوم گفت: «نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.» پسر سوم گفت: «نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با شکوه ترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام.» پسر چهارم گفت: «نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش!» ........... ,داستان,داستان زندگي,داستان چهار فصل,داستان چهار فصل زندگي,داستان واقعي,داستان مرد,داستان درخت,داستان عمر,مطالب جالب,مطالب خنده دار,مطالب زيبا,جالب,زيبا.خنده دار,با مزه,واقعيت هاي جالب,مطالب جديد,مطالب خواندني,مطالب ايراني,مطالب فارسي,داستان هاي حكمت آميز,مطالب 2014,مطالب 1392,مطالب طنز,مطالب مسخره,مطالب استثنايي,مطالب با نمك,مطالب بي نمك,مطالب جديد ايراني,مطالب بروز ...ادامه مطلب

  • چقدر خنده داره

  • چقدر خنده داره چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره! ********************** چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد! ********************** چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره! ********************** ادامه دارد,مطالب جالب,چقدر خنده دار است,مطالب خنده دار,مطالب زيبا,جالب,زيبا.خنده دار,با مزه,واقعيت هاي جالب,مطالب جديد,مطالب خواندني,مطالب ايراني,مطالب فارسي,داستان هاي حكمت آميز,مطالب 2014,مطالب 1392,مطالب طنز,مطالب مسخره,مطالب استثنايي,مطالب با نمك,مطالب بي نمك,مطالب جديد ايراني,مطالب بروز ...ادامه مطلب

  • فرق دیوانه با احمق - داستان طنز

  • فرق دیوانه با احمق - داستان طنز مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حياط يک تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعويض لاستيک بپردازدهنگامی که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد. ,داستان,داستان جالب,داستان خنده دار,داستان زيركانه,داستان ايراني,داستان پنچري,داستان ديوانه,داستان احمق,داستان ديوانه و احمق,داستان فرق ديوانه و احمق ...ادامه مطلب

  • واکنش عجیب و خنده دار یک معتاد به دوربین

  • ,عكس معتاد.عكس جالب.عكس عجيب.عكس باحال.تصوير جديد.عكس جديد.واكنش معتاد,معتاد,واكنش معتاد به دوربين,تصوير انداختن معتاد ...ادامه مطلب

  • داستان مسافر و راننده

  • یکی از دوستام تعریف می کرد : “با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه  ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرفت طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم. یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی. خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن. اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی… رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟ گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم! نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!,داستان,داستان جالب,داستان خنده دار,داستان زيركانه,داستان نصادف,تصادف,داستان درك كردن,داستان اتوبوس,داستان دستشويي,داستان راننده و مسافر,داستان مسافرت ...ادامه مطلب

  • داستان تصادف يك زن و مرد

  • تصادف: یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوري می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن. وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه: - آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم! مرد با هیجان پاسخ میگه: - اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه! بعد اون خانم زيبا ادامه می ده و می گه: - ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه مي تونه شروع جريانات خيلي جالبي باشه رو جشن بگیریم! و بعد خانم زيبا با لوندي بطری رو به مرد میده. مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حاليكه زير چشمي اندام خانم زيبا رو ديد مي زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن. زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد. مرد می گه شما نمی نوشید؟! زن لبخند شيطنت آميزي مي زنه در جواب می گه: - نه عزيزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشيم !!! ,داستان,داستان جالب,داستان خنده دار,داستان زيركانه,داستان نصادف,تصادف,داستان تصادف دو نفر,داستان تصادف يك زن و مرد,داستان تصادف و مشروب ...ادامه مطلب

  • 4 عكس باحال و خنده دار

  • ........بقيه در ادامه مطلب,عكس هاي خنده دار.عكس هاي جالب.عكس هاي جديد.عكس هاي تازه.عكس هاي به روز.عكس هاي طنز.عكس هاي ديدني.تصاوير باحال و جالب.تصاوير خنده دار و ديدني.تصاوير طنز و جديد ...ادامه مطلب

  • داستان كوتاه خون دهي

  •         شخصی که خیلی ادعای پهلوانی می کرد رفته بود خون بده. وقتی کیسه خون را آوردند که خونش را بگیرند. به پرستار گفت: آبجی! کیسه چیه؟ لوله بیار که به همه خون برسه. ولی بعد از اینکه یک کیسه خون داد از حال رفت و ۴ تا کیسه خون بهش زدند تا به هوش بیاد. وقتی به هوش آمد، بدون اینکه به روی خودش بیاره به پرستار گفت: دیگه کسی خون نمیخواد؟!,مطلب.مطلب جالب.داستان.داستان جالب.داستان عبرت.دانلود كوتاه.داستان كوتاه جالب.داستان كوتاه خون دهي.داستان پهلوان.داستان حون.داستان كوتاه خون دادن.داستان كوتاه پهلوان و خون دادن ...ادامه مطلب

  • داستان كوتاه در جستوجوي نور

  •     مريدي نزد مرشدش آمد و گفت:" سال هاست كه در جستجوي نور هستم. گمان مي كنم كه به رسيدن به آن نزديكم. مي خواهم بدانم كه گام بعدي چيست؟   " پير گفت:"چگونه زندگيت را مي گذراني ؟        .............ادامه مطلب,مطلب.مطلب جالب.داستان.داستان جالب.داستان عبرت.داستان كوتاه در جستوجوي نور.دانلود كوتاه.داستان كوتاه جالب.داستان كوتاه نور ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها